محل تبلیغات شما

بعد از ده سال یا بیشتر حتی، دوباره یک جا خوابیده ایم. ده سال قسمت بزرگی از زندگیه. میرسم. بغلش میکنم. لاغرتر شده. میخندیم. بازی ای که بیست سال پیش میکردیم را میگذارد. حالا کاراکترهاش عوض شده اند. سه بعدی شده. بیست سال قسمت بزرگی از یه زندگیه. 

یاد من کرده چند شب پیش. گفته محمد خداوندگار این بازیه بود. من هم چند شب پیش یادش کردم. توی عکس های قدیمی میلولیدم که مادرش را دیدم. فوت کرد. چند سال بعد از مادر من. با هم قهر بودیم چند وقت. وقتی شنیدم در جا سوار ماشین شدم و رفتم خانه شان. گریه کردم. با هم گریه کردیم. زن مهربانی بود. مثل مادر من. زود فوت کرد. جوان بود.

من نمیدانم مادرها یک جور چسب هستند. خمیر زندگی اند یا چی. مادرش که رفت اینها هم هر عضو خانواده یک جا سر درآورد. خانواده ما هم بعد از مامان پاشید از هم.

به ما میگفتند دوقلوهای افسانه ای. اینقدر در هم بودیم. مسخره مان میکردند توی مدرسه ولی ما تخممان نبود. حالا که خوب نگاه میکنم میبینم بعد از دعواها و قهرها، با اینکه از هم خبر نداشتیم باز یک مسیر رفتیم. جفتمان مهاجرت. جفتمان اتفاقات مشابه. حالا باز گوشه ی  این قاره کنار هم. عجیب نیست؟ 

حالا شب اول است. چند هفته ای هستم. اما انگار جفتمان پیر شده ایم. انگار جفتمان توی یک حسرت عمیقیم از روزهای دبیرستان. روزهایی که دغدغه هامان بازی پلی استیشن و کنکور و نمره و دوست های مشترک بود.  انگار وقتی شب به خیر گفتیم جفتمان توی سرمان فکر کردیم بییییست سال پیش!

تو تنها آدم قصه ی من هستی که چیزهای متفاوت با تو گذرانده ام. با هم درس خواندیم. قبل کنکور. دانشگاه. فوق. با هم کار کردیم. شرکت زدیم. با هم عاشق شدیم. مرگ عزیز تجربه کرده ایم. خیلی چیزها. و حالا مهاجرت ما را باز کنار هم گذاشته.  خانه های هم میخوابیدیم. و حالا من آمده ام خانه ی تو. فکرش را میکردی اصلن؟ آن روزها اگر میگفتند شما بیست سال دیگه میروید توی یک قاره دیگه خانه ی هم چقدر میخندیدیم! 

یک ماه جلوی رویمان است. بیست سال چطور جا میشود توی یک ماه؟ 

 

 

When your mom catch you in Seattle

پیر شدیم ولی بزرگ نه

لابد جوینده یابنده ست*

هم ,سال ,یک ,توی ,جفتمان ,حالا ,با هم ,بعد از ,بیست سال ,توی یک ,جفتمان توی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها